۲۳۳ بار خوانده شده

(۱۳) حکایت موسی علیه السلام

بموسی گفت حق کای مرد اسرار
چو تنها می‌نشینی دل نگه دار

وگر با خلق باشی مهربان باش
در آن ساعت نگه دار زبان باش

وگر در ره روی سر پیش می‌دار
نظر بر پیش چشم خویش میدار

وگر ده سفره پیش آرند خلقت
نگه می‌دار آنجا نیز حلقت

چو تو بس بی طعام ناتمامی
میان در بسته از بهر طعامی

چنان کان طفل حیران می درآید
برزقش شیر پستان می‌فزاید

همی کان طفل را تقدیر کردند
برزقش در دو پستان شیر کردند

چو با تو رزق دایم همبر افتاد
چرا این خلق در یکدیگر افتاد

همه سوداست ای سودائی آخر
همی سودا چه می‌پیمائی آخر

اگر تو عاقلی سودا بینداز
تو امروزی غم فردا بینداز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱۲) حکایت حسن بصری و رابعه رضی الله عنهما
گوهر بعدی:(۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.