۲۴۳ بار خوانده شده

(۹) حکایت ابوبکر سفاله

چنین گفتست بوبکر سفاله
که با او هست پیوسته حواله

همی گویند در آبم نشانده
که هرگز تر مگرد ای باز مانده

که گرچه غرقهٔ امّا چنانی
که گر تر گردی از تر دامنانی

مشو تر گر چه در آبی همیشه
درین معرض چه سنجد شیر بیشه

که داند تا درین اندوه مردان
چگونه زار در خونند گردان

اگر این درد بودی حاصل تو
جهانی خون گرفتی ازدل تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۸) تمثیل
گوهر بعدی:(۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.