۲۱۰ بار خوانده شده

(۵) حکایت ایّوب علیه السلام

چنین نقلست کایّوب پیمبر
که عمری در بلائی بود مضطر

هم از گرگان دنیا رنج دیده
هم از کِرمان بسی سختی کشیده

درآمد جبرئیل و گفت ای پاک
چه می‌باشی، بنال از جان غمناک

که گر باشد ترا هر دم هلاکی
ازان حق را نباشد هیچ باکی

اگر عمری صبوری پیش آری
نهٔ حق گر صبوری بیش داری

چنان تقدیر گردانست پرگار
زوَی کس نیست یک نقطه خبردار

نه دل از دل خبر دارد نه جان هم
ولی کاری روان بی این و آن هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۴) حکایت دیوانه که سر بر در کعبه می‬زد
گوهر بعدی:(۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.