۲۳۲ بار خوانده شده

(۱) سؤال ابراهیم ادهم از مرد درویش

مگر یک روز ابراهیم ادهم
بپرسید از یکی درویش پُر غم

که بودی با زن و فرزند هرگز
چنین گفت او که نه، گفتا زهی عِز

بدو درویش گفت ای مرد مردان
چراگوئی، مرا آگاه گردان

چنین گفت آنگه ابراهیم کای مرد
هر آن درویش درمانده که زن کرد

به کشتی در نشست او بی خور و خواب
وگر فرزندش آمد گشت غرقاب

دل از فرزند چون در بندت افتاد
که شیرین دشمنی فرزندت افتاد

اگرچه در ادب صاحب قرانی
چو فرزندت پدید آمد نه آنی

اگرچه زاهدی باشی گرامی
چو فرزند آمدت رندی تمامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جواب پدر
گوهر بعدی:(۲) حکایت شیخ گرگانی با گربه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.