۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۷

سَماعِ صوفیانْ می دَر نگیرد
که آتشْ هیزُمی را تَر نگیرد

یَقین می‌دان که جسمانی‌ست آفَت
مَکوپ این دستْ تا پا بَرنگیرد

بیابَد خَلْوَتِ عِشْرَت مَسیحا
اگر مَجْلِس زِ گاو و خَر نگیرد

چرا در بَزمِ خَلْوَت بی‌گِرانان
دلِ ما عیش را از سَر نگیرد؟

نه اَصْلِ این بِنا باشد کُلوخی؟
کُلوخیْ لُطفِ آن دِلْبَر نگیرد

که چَشمِ حِقْدْ یوسُف را نداند
که بانگِ چَنگْ گوشِ کَر نگیرد

زِ هر آهو نه صَحرا مُشک یابَد
زِ هر گاوی جهانْ عَنْبَر نگیرد

زِ هر نِی نالهٔ مُشتاق نایَد
وَ هر مُرغی زِ نِی شِکَّر نگیرد

چه داند لُطفِ زُهره زَهره رَفته؟
که او را گوشهٔ چادر نگیرد

میِ جان را به جُز جانی نَنوشَد
که جِسمانی مَیِ اَنْوَر نگیرد

نه هر ابری حَریفِ ماه گردد
که اَخْتَر را به جُز اَخْتَر نگیرد

اگر دِلْدار گیرد در جهانْ کَس
ازین دِلْدارِ ما خوش تَر نگیرد

خداوندْ شَمسِ دین آن نورِ تبریز
که هر کَس را چو من چاکَر نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.