۴۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۸

بگو دل را که گِردِ غَم نگردد
اَزیرا غَم به خوردن کَم نگردد

نَباتِ آب و گِلْ جُمله غَم آمد
که سورِ او به جُز ماتَم نگردد

مَگَرد ای مُرغِ دلْ پیرامُنِ غَم
که در غَمْ پَرّ و پا مُحْکَم نگردد

دلْ اَنْدَر بی‌غمی پَرّی بِیابَد
که دیگر گِردِ این عالَم نگردد

دلا این تَنْ عَدوِّ کُهنهٔ توست
عَدوِّ کُهنه خال و عَم نگردد

دلا سَر سَخت کُن کم کُن مَلولی
مَلولْ اَسْرار را مَحْرَم نگردد

چو ماهی باش در دریایِ مَعنی
که جُز با آبِ خوشْ هَمدَم نگردد

مَلالی نیست ماهی را زِ دریا
که بی‌دریا خود او خُرَّم نگردد

یکی دریاست در عالَمْ نَهانی
که در وِیْ جُز بَنی آدم نگردد

زِ حیوان تا که مَردم وانَبُرَّد
دَرونِ آبِ حیوان هم نگردد

خَموش از حرف زیرا مَردِ مَعنی
به گِردِ حرفِ لا و لَم نگردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.