۴۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۵

مَستانِ میِ ما را هم ساقیِ ما باید
با آن همه شیرینی گَر تُرش کُند شاید

با آن همه حُسنْ آن مَهْ گَر ناز کُند گَهْ گَهْ
وَاللَّهْ که کُلاه از شَهْ بِسْتانَد و بِرْبایَد

پُر دِهْ قَدَحی میرم آخِر نه چو کَمْپیرم
تا شینَم و می‌میرم کین چَرخْ چه می‌زاید

فرمایْ تو ساقی را آن شادیِ باقی را
تا بادْ نَپِیمایَد تا باده بِپِیماید

صد سَر بِبُرَد در دَم از مَحْرَم و نامَحْرَم
نی غَم خورَد از ماتَم نی دستْ بیالایَد

چون شمعْ بِسوزاند پَروانهٔ مِسکین را
چون جَعْد بَراَنْدازد چون چهره بیارایَد

پَروانه چو بی‌جان شُد جانیش دَهَد تشنه
وان جانِ چو آتش را زان رَطْلْ بِفرمایَد

رَطْلی زِ میِ باقی کَزْ غایَتِ راواقی
هر نَقْش که اَنْدیشی در دل به تو بِنْمایَد

ای عشقِ خداوندی شَمسُ الْحَقِ تبریزی
چندان که بِیَفْزایی این باده بِیَفْزایَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.