۴۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۱

نومید مَشو جانا کاومید پدید آمد
اومیدِ همه جان‌ها از غَیبْ رَسید آمد

نومید مَشو گرچه مَریَم بِشُد از دَستَت
کان نور که عیسی را بر چَرخْ کَشید آمد

نومید مَشو ای جان در ظُلْمَتِ این زندان
کان شاه که یُوسف را از حَبْس خرید آمد

یَعقوب بُرون آمد از پَردهٔ مَستوری
یوسُف که زُلَیخا را پَرده بِدَرید آمد

ای شبْ به سَحَر بُرده در یارَب و یارَب تو
آن یارَب و یارَب را رَحْمَت بِشِنید آمد

ای دَردِ کُهَن گشته بَخْ بَخْ که شِفا آمد
وِیْ قُفْلِ فروبَسته بُگْشا که کلید آمد

ای روزه گرفته تو از مایِدهٔ بالا
روزه بِگُشا خوشْ خوش کان غُرّهٔ عید آمد

خامُش کُن و خامُش کُن زیرا که زِ اَمْرِ کُنْ
آن سَکْتهٔ حیرانی بر گُفتِ مَزید آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.