۳۵۷ بار خوانده شده
از سَرو مرا بویِ بالایِ تو میآید
وَزْ ماهْ مرا رنگ و سیمایِ تو میآید
هر نِی کَمَرِ خِدمَتْ در پیشِ تو میبَنْدد
شِکَّر به غُلامیِّ حَلْوایِ تو میآید
هر نور که آید او از نورِ تو زایَد او
میمُژده دَهَد یعنی فردایِ تو میآید
گُل خواجهٔ سوسن شُد آرایشِ گُلْٰشَن شد
زیرا که از آن خندهیْ رَعْنایِ تو میآید
هر گَهْ زِ تو بُگْریزم با عشقِ تو بِسْتیزم
اَنْدَر سَرَم از شش سو سودایِ تو میآید
چون بَررَوَم از پَستی بیرون شوم از هستی
در گوشِ من آن جا هم هَیهایِ تو میآید
اَنْدَر دلْ آوازی پُر شورش و غَمّازی
آن ناله چُنین دانَم کَزْ نایِ تو میآید
روز است شَبَم از تو خُشک است لَبَم از تو
غَم نیست اگر خُشک است دریایِ تو میآید
زیرِ فَلَکِ اَطْلَسْ هُشیار نَمانَد کَس
زیرا که زِ پیش و پَس میْهایِ تو میآید
از جورِ تو اندیشم جور آید در پیشَم
بینم که چُنان تَلْخی از رایِ تو میآید
شَمسُ الْحَقِ تبریزی اندیشه چو بادِ خوش
جانْ تازه کُند زیرا صَحرایِ تو میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وَزْ ماهْ مرا رنگ و سیمایِ تو میآید
هر نِی کَمَرِ خِدمَتْ در پیشِ تو میبَنْدد
شِکَّر به غُلامیِّ حَلْوایِ تو میآید
هر نور که آید او از نورِ تو زایَد او
میمُژده دَهَد یعنی فردایِ تو میآید
گُل خواجهٔ سوسن شُد آرایشِ گُلْٰشَن شد
زیرا که از آن خندهیْ رَعْنایِ تو میآید
هر گَهْ زِ تو بُگْریزم با عشقِ تو بِسْتیزم
اَنْدَر سَرَم از شش سو سودایِ تو میآید
چون بَررَوَم از پَستی بیرون شوم از هستی
در گوشِ من آن جا هم هَیهایِ تو میآید
اَنْدَر دلْ آوازی پُر شورش و غَمّازی
آن ناله چُنین دانَم کَزْ نایِ تو میآید
روز است شَبَم از تو خُشک است لَبَم از تو
غَم نیست اگر خُشک است دریایِ تو میآید
زیرِ فَلَکِ اَطْلَسْ هُشیار نَمانَد کَس
زیرا که زِ پیش و پَس میْهایِ تو میآید
از جورِ تو اندیشم جور آید در پیشَم
بینم که چُنان تَلْخی از رایِ تو میآید
شَمسُ الْحَقِ تبریزی اندیشه چو بادِ خوش
جانْ تازه کُند زیرا صَحرایِ تو میآید
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.