۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۳

یارْ مرا می‌نَهِلَد تا که بِخارَم سَرِ خود
هیکَلِ یارم که مرا می‌فِشُرَد در بَرِ خود

گاهْ چو قَطّارِ شُتر می‌کَشَدَم از پِیِ خود
گاهْ مرا پیش کُند شاهْ چو سَرلشکرِ خود

گَهْ چو نِگینَم بِمَزَد تا که به من مُهر نَهَد
گاهْ مرا حَلْقه کُند دوزَد او بر دَرِ خود

خون بِبَرَد نُطفه کُند نُطفه بَرَد خَلْق کُند
خَلْق کُشد عقل کُند فاش کُند مَحْشَرِ خود

گاهْ بِرانَد به نِی‌ام هَمچو کبوتر زِ وَطَن
گاهْ به صد لابه مرا خوانَد تا مَحْضَرِ خود

گاهْ چو کَشتی بَرَدَم بر سَرِ دریا به سَفَر
گاهْ مرا لَنْگ کُند بَنْدَد بر لَنْگَرِ خود

گاهْ مرا آب کُند از پِیِ پاکی طَلَبان
گاهْ مرا خار کُند در رَهِ بَداَخْتَرِ خود

هشت بهشتِ اَبَدی مَنْظَرِ آن شاه نشُد
تا چه خوش است این دلِ من کو کُنَدَش مَنْظَرِ خود

من به شهادت نشُدم مؤمنِ آن شاهِدِ جان
مؤمِنَش آن گاه شُدم که بِشُدم کافَرِ خود

هر کِه دَرآمَد به صَفَش یافت اَمان از تَلَفَش
تیغ بِدیدم به کَفَش سوختم آن اِسْپَرِ خود

هَمپَرِ جِبْریل بُدم ششصد پَر بود مرا
چون که رَسیدم بَرِ او تا چه کُنم من پَرِ خود؟

حارِسِ آن گوهرِ جانْ بودم روزان و شَبان
در تَکِ دریایِ گُهَر فارِغَم از گوهرِ خود

چند صِفَت می‌کُنی‌اَش چون که نگُنجَد به صِفَت؟
بس کُن تا من بِرَوَم بر سَرِ شور و شَرِ خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.