۴۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۳

رِنْدان سَلامَت می‌کنند جان را غُلامت می‌کنند
مَستی زِ جامَت می‌کنند مَستان سَلامَت می‌کنند

در عشقْ گشتم فاش‌تَر وَزْ هَمگِنان قَلّاش‌تَر
وَزْ دِلْبَران خوش‌باش‌تَر مَستان سَلامَت می‌کنند

غوغایِ رُوحانی نِگَر سَیلابِ طوفانی نِگَر
خورشیدِ رَبّانی نِگَر مَستان سَلامَت می‌کنند

اَفْسون مرا گوید کسی توبه زِ من جویَد کسی؟
بی پا چو من پویَد کسی مَستان سَلامَت می‌کنند

ای آرزویِ آرزو آن پَرده را بَردار زو
من کَس نمی‌دانم جُز او مَستان سَلامَت می‌کنند

ای ابرِ خوش باران بیا وِیْ مَستیِ یاران بیا
وِیْ شاهِ طَرّاران بیا مَستان سَلامَت می‌کنند

حیران کُن و بی‌رنج کُن ویران کُن و پُرگنج کُن
نَقدِ اَبَد را سَنْج کُن مَستان سَلامَت می‌کنند

شهری زِ تو زیر و زَبَر هم بی‌خَبَر هم باخَبَر
وِیْ از تو دلْ صاحِب‌نَظَر مَستان سَلامَت می‌کنند

آن میرِ مَهْ‌رو را بگو وان چَشمِ جادو را بگو
وان شاهِ خوش‌خو را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن میرِ غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سَروِ خَضْرا را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن‌جا که یک باخویش نیست یک مَست آن‌جا بیش نیست
آن جا طَریق و کیش نیست مَستان سَلامَت می‌کنند

آن جانِ بی‌چون را بگو وان دامِ مَجنون را بگو
وان دُرِّ مَکْنون را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن دامِ آدم را بگو وان جانِ عالَم را بگو
وان یار و هَمدَم را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن بَحرِ مینا را بگو وان چَشمِ بینا را بگو
وان طورِ سینا را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن توبه‌سوزم را بگو وان خِرقه‌دوزم را بگو
وان نورِ روزَم را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

آن عیدِ قُربان را بگو وان شمعِ قرآن را بگو
وان فَخْرِ رِضوان را بگو مَستان سَلامَت می‌کنند

ای شَهْ حُسامُ‌الدّینِ ما ای فَخْرِ جُمله اولیا
ای از تو جان‌ها آشنا مَستان سَلامَت می‌کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.