۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۳

کیست در این شهر که او مَست نیست؟
کیست دَرین دور کَزین دست نیست؟

کیست که از دَمْدَمهٔ روحِ قُدس
حامِله چون مَریمِ آبَسْت نیست؟

کیست که هر ساعتْ پنجاه بار
بَستهٔ آن طُرِّهٔ چون شَسْت نیست؟

چیست در آن مَجْلِسِ بالایِ چَرخ
از میْ و شاهِد که دَرین پَست نیست؟

می‌نَهِلَد میْ که خِرَد دَم زَنَد
تا بِنَگویند که پیوست نیست

جانْ بَرِ او بَسته شُد و لَنْگ مانْد
زان که ازین جاش بُرون جَست نیست

بوالْعَجَبِ بوالْعَجَبان را نِگَر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست؟

بَرپَرَد آن دل که پَرَش شَهْ شِکَست
بر سَرِ این چَرخْ کِشْ اِشْکَست نیست

نیست شو و وارَه ازین گفت و گوی
کیست کَزین ناطقه وارَست نیست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.