۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۶

طَرَب ای بَحْرِ اصلِ آبِ حَیات
ای تو ذات و دِگَر مِهان چو صِفات

اَه چه گفتم کجاست تا به کجا
کو یکی وَصفِ لایِقِ چو تو ذات؟

هر کِه در عشقِ روت غوطی خورْد
ریش خَندی زَنَد به هست و فَوات

شرق تا غرب شِکَّرین گردد
گَر نِمایَد بِدو شِکَرْت نَبات

جانِ منْ جامِ عشقِ دِلْبَر دید
لَعْلْ چون خونِ خویش گفت که هات

جان بنوشید و از سَرَش تا پای
آتشی بَرفروخت از شَرَرات

مَست شُد جانْ چُنان که نَشْناسَد
خویشتن را زِ میْ جُز از طاعات

بانگ آمد زِ عَرش مُژده تو را
که زِ من دَرگُذشت نورِ عَطات

مُژده از بَخششی که نَتْوان یافت
به دو صد سالْ خونِ چَشم و عَنات

که به هر قطره از پیالهٔ او
مُرده زنده شود عَجوزْ فَتات

گَرَش از عشقِ دوست بو بودی
کِی نِگوسار گشتی هرگز لات

چون شُدی مَستِ او کجا دانی؟
تو رُکوع و سُجود در صَلَوات

چون که بیخود شُدی زِ پَرتوِ عشق
جسمِ آن شاهِ ماست جانِ صَلات

چون بِمُردی به پایِ شَمسُ الدّین
زنده گشتی تو ایمنی زِ مَمات

دادْ مَخْدوم از خداوندیش
بَهرِ مُلْکِ اَبَد مِثال و بَرات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.