۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۳

تو مُردی و نَظَرَت در جهانِ جان نِگَریست
چو باز زنده شُدی زین سِپَس بدانی زیست

هر آن کسی که چو اِدْریس مُرد و بازآمد
مُدَرِّسِ مَلَکوت است و بر غُیوبْ حَفی‌ست

بیا بگو به کدامین رَهْ از جهان رَفتی؟
وَ زان طَرَف به کدامین رَه آمدی که خَفی‌ست؟

رَهی که جُملهٔ جان‌ها به هر شبی بِپَرَند
که شهرْ شهرْ قَفَص‌ها به شب زِ مُرغْ تُهی‌ست

چو مُرغْ پایْ بِبَسته‌ست دورمی‌نَپَرَد
به چَرخمی‌نَرَسَد وَزْ دَوار او عَجَمی‌ست

علاقه را چو بِبُرَّد به مرگ و بازپَرَد
حقیقت و سَرِ هر چیز را ببیند چیست

خَموش باش که پَرّ است عالَم خَمُشی
مَکوب طَبْلِ مَقالَت که گفتْ طَبْلِ تُهی‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.