۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۷

چو عید و چون عَرَفه عارفانِ این عَرَفات
به هر کِه قَدْرِ تو دانست می‌دَهَند بَرات

هِلالْ وار زِ راهِ دراز می‌آیند
برایِ کارگُزاری زِ قاضیُ الْحاجات

به مُفْلِسان که زِ بازارشان نَصیبی نیست
زِ مَخْزَنِ زَرِ سُلطان‌ همی‌کَشَند زَکات

پِیِ گُشادنِ دَرهایِ بسته می‌آیند
گرفته زیرِ بَغَل‌ها کلیدهایِ نَجات

به دست هر جان زَنبیلِ زَفْت می‌آید
شَنیده بانگِ تَعالَوْا لِتَاْخُذُوا الصَّدَقات

بیا بیا گُذری کُن بِبین زَکاتِ مَلِک
به طورِ موسیِ عِمْران و غُلغُلِ میقات

دَریده پَهْلویِ هَمیان از آن زَرِ بسیار
دَریده قَوْصَره‌هاشان زِ بارِ قَند و نَبات

زِ خَرمَنِ دو جهانْ مور خود چه تانَد بُرد؟
خَمُش کُن و بِنِشین دور و می‌شِنو صَلَوات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.