۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۵

بیا که عاشقْ ماه است وزَاخْتَران پیداست
بِدان که مَستِ تَجَلّی به ماه راه نِماست

میانِ روزْ شُتر بر سَرِ مَناره رَوَد
هر آن کِه گوید کو؟ کو؟ بِدان که نابیناست

به گِردِ عاشقْ اگر صد هزار خام بُوَد
مرا دو چَشمْ بِبَندی بِگویَمَت که کجاست

بیا به پیشِ من آ تا به گوشِ تو گویم
که از دَهان و لَبِ منْ پَری رُخی گویاست

کسی که عاشقِ رویِ پَریِّ من باشد
نَزاده است زِ آدم نه مادرش حَوّاست

عَجَب مَدار از آن کَس که ماهِ ما را دید
چو آفتاب در آتشْ چو چَرخْ بی‌سَر و پاست

سَرِ بُریده نِگَر در میانِ خونْ غَلْطان
دَمی قَرار ندارد مَگَر سَرِ یَحْیاست؟

چو آفتاب و چو ماه است آن سَرِ بی‌تَن
که روز و شب مُتَقَلِّب دَرین نِشیب و عَلاست

بَرین بِساط خِرَد را اگر خِرَد بودی
بیامدیّ و بِگُفتی که این چه کاراَفْزاست؟

کسی که چهرهٔ دل دید اوست اَهْلِ خِرَد
کسی که قامَتِ جان یافت اوست کَاهْلِ صَلاست

دَرین چَمَن نَظَری کُن به زَعفَرانْ رویان
که رویِ زرد و دلِ دَرد داغِ آن سیماست

خَموش باش مگو راز اگر خِرَد داری
زِ ما خِرَد مَطَلَب تا پَریِّ ما با ماست

که بُرد مَفْخَرِ تبریز شَمسِ تبریزی
خِرَد زِ حَلقهٔ مَغزَم که سَختْ حَلقه رُباست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.