۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۴

جانْ سویِ جسم آمد و تَنْ سویِ جان نرفت
وان سو که تیر رفت حقیقتْ کَمان نرفت

جانْ چُست شُد که تا بِپَرَد وین تَنِ گِران
هم در زمین فروشُد و بر آسْمان نرفت

جانْ میزبانِ تَن شُد در خانهٔ گِلین
تنْ خانه دوست بود که با میزبان نرفت

در وحشتی بِمانْد که تَن را گُمان نَبود
جان رفت جانِبی که بدان جا گُمان نرفت

پایانْ فِراق بین که جهان آمد این جهان
اَنْدَر جهان کِه دید کسی کَزْ جهان نرفت؟

مَرگَت گِلو بگیرد تو خیره سَر شوی
گویی رَسول نامَد وین را بَیان نرفت

در هر دَهان که آب از آزادی‌اَم گُشاد
در گورِ هیچ مور وِرا در دَهان نرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.