۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۷

ای گُل تو را اگر چه رُخْسارْ نازُک است
رُخ بر رُخَش مَدار که آن یارْ نازُک است

در دل مَدار نیز که رُخ بر رُخَش نَهی
کو سِرِّ دل بِدانَد و دِلْدارْ نازُک است

چون آرزو زِ حَد شُد دُزدیده سَجده کُن
بسیار هم مَکوش که بسیارْ نازُک است

گَر بی‌خودی زِ خویشْ همه وَقتْ وَقتِ توست
گَر نی به وَقت آی که اسرارْ نازُک است

دل را زِ غَم بِروبْ که خانه‌یْ خیالِ اوست
زیرا خیالِ آن بُتِ عَیّارْ نازُک است

روزی بِتافْت سایهٔ گُل بر خیالِ دوست
بر دوستْ کار کرد که این کارْ نازُک است

اَنْدَر خیالِ مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین
مَنْگَر تو خوار کانْ شَهِ خونْ خوارْ نازُک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.