۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۴

روز و شب خِدمَتِ تو، بی‌سَر و بی‌پا چه خوش است
در شِکرخانهٔ تو مُرغِ شِکَرخا چه خوش است

بر سَرِ غُنچهُ بَسته که نَهان می‌خَندَد
سایهٔ سَروِ خوشِ نادره بالا چه خوش است

زاغ اگر عاشقِ سَرگینِ خَر آمد، گو باش
بُلبُلان را به چَمَن با گُلِ رَعْنا چه خوش است

بانگِ سُرنایْ چه گَر مونِسِ غمگینان است
از دَمِ روحِ نَفَخْنا، دلِ سُرنا چه خوش است

گَر چه شب بازرَهد خَلْق زِ اندیشه به خواب
در رُخِ شَمسِ ضُحی دیدهٔ بینا چه خوش است

بُت پَرَستانه تو را پایْ فرورفت به گِل
تو چه دانی که بَرین گُنبَدِ مینا چه خوش است؟

چون تَجلّی بُوَد از رَحْمَتِ حَق موسی را
زان شِکَرریزِ لِقا، سینهٔ سینا چه خوش است

کُه صَدا دارد و در کانْ زَرِ صامِت هم هست
گَه خَمُش بودن و گَه گفتِ مُواسا چه خوش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.