۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۰

دوش آمد بَرِ من آن کِه شب اَفْروزِ من است
آمدن باری اگر در دو جهان آمدن است

آن کِه سَرسَبزیِ خاک است و گُهَربَخشِ فَلَک
چاشْنی بَخشِ وَطَن‌هاست اگر بی‌وَطَن است

در کَفِ عقل نَهَد شمع که بِسْتان و بیا
تا دَرِ منْ که شِفاخانهٔ هر مُمْتَحَن است

شمع را تو گِروِ این لَگَنِ تَن چه کُنی؟
این لَگَن گَر نَبُوَد شمعِ تو را صد لَگَن است

تا دَرین آب و گِلی کارْ کُلوخ اَنْدازی است
گفت و گو جُمله کُلوخ است و یَقینْ دلْ شِکَن است

گوهرِ آیِنِهٔ جانْ همه در ساده دلی است
مَیلِ تو بَهرِ تَصَدُّر همه در فَضْل و فَن است

زین گُذَر کُن صِفَتِ یارِ شِکَربَخش بگو
که زِ عشوه­یْ شِکَرَش ذَرّه به ذَرّه دَهَن است

خیره گشته‌ست صِفَت‌ها همه کانْ چه صِفَت است؟
کان صِفَت‌ها چو بُتان و صِفَتِ او شَمَن است

چَشمِ نرگس نَشِناسَد زِ غَمَش کَنْدَر باغ
پیشِ او یاسَمَن است آن گُلِ تَر یا سَمَن است

رَوِشِ عِشقْ رَوِشْ بَخش بُوَد بی‌پا را
خوش رَوانَش کُند اَرْ خود زَمِنِ صد زَمَن است

در جهان فِتْنه بَسی بود و بَسی خواهد بود
فِتْنه‌ها جُمله بر آن فِتنهٔ ما مُفْتَتَن است

همه دل‌ها چو کبوتر گِروِ آن بُرجَند
زان کِه جانی‌ست که او زنده کُنِ هر بَدَن است

بَس کُن آخِر چه بَرین گفتِ زبان چَفْسیدی؟
عشق را چند بیان‌ها است که فوقِ سُخَن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.