۹۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹

چون دِلَت با من نباشد، هم‌نشینی سود نیست
گرچه با من می‌نِشینی، چون چُنینی سود نیست

چون دَهانَت بسته باشد، در جِگَر آتَش بُوَد
در میانِ جو دَرآیی، آب بینی، سود نیست

چون که در تَنْ جان نباشد، صورَتَش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نِعْمَت، صَحْن و سینی سود نیست

گَر زمین از مُشک و عَنْبَر پُر شود تا آسْمان
چون نباشد آدمی را راهِ بینی، سود نیست

تا زِ آتش می‌گُریزی، تُرش و خامی چون خَمیر
گَر هزاران یار و دِلْبَر می‌گُزینی سود نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.