۳۸۷ بار خوانده شده
هین که گَردن سُست کردی، کو کَبابَت کو شرابَت؟
هین که بس تاریکْرویی، ای گرفته آفتابَت
یاد داری که زِ مَستی، با خِرَد اِسْتیزه بَستی؟
چون کلیدش را شِکَستی، از کِه باشد فَتحِ بابَت؟
در غَمِ شیرین نَجوشی، لاجَرَم سِرکه فروشی
آبِ حَیوان را بِبَستی، لاجَرَم رَفتهست آبَت
بوالْمَعالی گشته بودی، فَضْل و حُجَّت مینِمودی
نَک مِحَکِّ عشق آمد، کو سوآلَت کو جوابَت؟
مِهْتَرِ تُجّار بودی، خویشْ قارون مینِمودی
خواب بود و آن فَنا شُد، چون که از سَر رفت خوابَت
بس زَدی تو لافِ زَفتی، عاقِبَت در دوغ رَفتی
میخور اکنون آنچه داری، دوغ آمد خَمْرِ نابَت
مَخْلَص و مَعنیِّ اینها گرچه دانی هم نَهان کُن
اَنْدَر اَلْواحِ ضَمیری، تا نیاید در کتابت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هین که بس تاریکْرویی، ای گرفته آفتابَت
یاد داری که زِ مَستی، با خِرَد اِسْتیزه بَستی؟
چون کلیدش را شِکَستی، از کِه باشد فَتحِ بابَت؟
در غَمِ شیرین نَجوشی، لاجَرَم سِرکه فروشی
آبِ حَیوان را بِبَستی، لاجَرَم رَفتهست آبَت
بوالْمَعالی گشته بودی، فَضْل و حُجَّت مینِمودی
نَک مِحَکِّ عشق آمد، کو سوآلَت کو جوابَت؟
مِهْتَرِ تُجّار بودی، خویشْ قارون مینِمودی
خواب بود و آن فَنا شُد، چون که از سَر رفت خوابَت
بس زَدی تو لافِ زَفتی، عاقِبَت در دوغ رَفتی
میخور اکنون آنچه داری، دوغ آمد خَمْرِ نابَت
مَخْلَص و مَعنیِّ اینها گرچه دانی هم نَهان کُن
اَنْدَر اَلْواحِ ضَمیری، تا نیاید در کتابت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.