۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

آن رَه که بیامَدَم کُدام‌ست؟
تا بازرَوَم که کار خام‌ست

یک لحظه زِ کویِ یار دوری
در مَذهَبِ عاشقانْ حَرام‌ست

اَنْدَر همه دِهْ اگر کسی هست
وَاللّهْ که اشارتی تمام‌ست

صَعْوه زِ کجا رَهَد که سیمرغ
پابَسته این شِگَرفْ دام‌ست؟

آواره دلا مَیا بدین سو
آن جا بِنِشین که خوش مَقام‌ست

آن نُقل گُزین که جانْ فَزایَست
وان باده طَلَب که باقِوام‌ست

باقی همه بو و نَقْش و رَنگ‌ست
باقی همه جنگ و نَنگ و نام‌ست

خاموش کُن و زِ پایْ بِنْشین
چون مَستی و این کِنارِ بام‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.