۶۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۴

تا نَقْشِ خیالِ دوست با ماست
ما را همه عُمر خود تماشاست

آن جا که وصالِ دوستانست
وَاللّهْ که میانِ خانه صَحراست

وان جا که مُرادِ دل بَرآیَد
یک خار بِهْ از هزار خُرماست

چون بر سَرِ کویِ یار خُسبیم
بالین و لِحافِ ما ثَریّاست

چون در سَرِ زُلفِ یار پیچیم
اَنْدَر شبِ قَدْر، قَدرْ ما راست

چون عکسِ جَمالِ او بِتابَد
کُهْسار و زمین حَریر و دیباست

از بادْ چو بویِ او بِپُرسیم
در بادْ صدایِ چَنگ و سُرناست

بر خاکْ چو نامِ او نویسیم
هر پاره خاکْ حور و حوراست

بر آتش از او فُسون بِخوانیم
زو آتشِ تیزْ آب سیماست

قِصّه چه کُنم که بر عَدَم نیز
نامَش چو بَریم، هستی اَفْزاست

آن نُکته که عشقِ او در آن جاست
پُرمَغزتَر از هزار جوزاست

وان لحظه که عشقْ رویْ بِنْمود
این‌ها همه از میانه بَرخاست

خامُش که تمامْ خَتْم گشته ست
کُلّیِّ مُرادْ حق تَعالاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.