۴۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۷

قرار زندگانی آن نگارست
کَز او آن بی‌قَراریْ بَرقَرارست

مرا سودایِ تو دامَن گرفته‌ست
که این سودا نه آن سودایِ پارست

مَنَم سوزان در آتش‌هایِ نو نو
مرا با یارَکان اکنون چه کارست؟

هَمی‌نالَد درون از بی‌قَراری
بدان مانَد که آن جانِ نِگارست

چو از یاری تو را جانْ خسته گردد
نمی‌داند که اَنْدَر جانْش خارست

تو دَر جوییّ و خارَت می‌خَراشَد
نمی‌دانی که خاری در سرا رست

گُریزان شو از آن خار و به گُل رو
که شَمسُ الدّینِ تبریزی بهارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.