۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۴

دَرآ تا خِرقه قالَبْ دَراندازم همین ساعت
دَرآ تا خانه هستی بِپَردازم همین ساعت

صَلا زَن پاکْبازی را، رَها کُن خاکْ بازی را
که یک جان دارم و خواهم که دَربازم همین ساعت

کمانْ زِه کُن خدایا نه، که تیرِ قابَ قَوْسَیْنی
که وَقت آمد که من جان را، سِپَر سازم همین ساعت

چو بَر می‌آید این آتش، فَغان می‌خیزد از عالَم
اَمانَم دِهْ اَمانَم دِه، که بُگْدازم همین ساعت

جهان از ترس می‌دَرَّد وَ جان از عشقْ می‌پَرَّد
که مُرغان را به رَشک آرَم زِ پَروازم، همین ساعت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.