۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۱

آن خواجه را از نیمْ‌شب، بیماریی پیدا شُده‌ست
تا روز بر دیوارِ ما، بی‌خویشتن سَر می‌زده‌ست

چَرخ و زمین گِریان شُده، وَزْ ناله‌اَش نالانْ شُده
دَم‌هایِ او سوزان شُده، گویی که در آتشکده‌ست

بیماریی دارد عَجَب، نی دَردِ سَر نی رَنجِ تَب
چاره ندارد در زمین، کَزْ آسْمانَش آمده‌ست

چون دید جالینوس را نَبضَش گرفت و گفت او
دَستَم بِهِل، دل را ببین، رَنجَم بُرونِ قاعِده‌ست

صَفراش نی، سوداش نی، قولِنْج و اسْتِسْقاش نی
زین واقعه در شهرِ ما، هر گوشه ای صد عَربَده‌ست

نی خوابْ او را، نی خورِش، از عشق دارد پَروَرِش
کاین عشقْ اکنون خواجه را، هم دایه و هم والِده‌ست

گفتم خدایا رَحمَتی، کآرام گیرد ساعتی
نی خونِ کَس را ریخته ست، نی مالِ کَس را بِسْتَده‌ست

آمد جواب از آسْمان، کو را رَها کُن در همان
کَانْدَر بَلایِ عاشقان، دارو و درمان بیهُدست

این خواجه را چاره مَجو، بَندَش مَنِهْ، پَندَش مگو
کان جا که افتادست او، نی مَفْسَقه نی مَعْبَده‌ست

تو عشق را چون دیده ای؟ از عاشقانْ نَشنیده ای
خاموش کُن اَفْسون مَخوان، نی جادُوی نی شَعْبَده‌ست

ای شَمسِ تبریزی بیا، ای مَعدنِ نور و ضِیا
کاین روحِ باکار و کیا، بی‌تابشِ تو جامدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.