۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۸ - در ذم فتوحی شاعر

ای بر در بامداد پندار
فارغ چو همه خران نشسته

نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته

ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته

نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته

با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته

طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته

باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته

در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیده‌ای به دسته

طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته

اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۷ - سلطان سنجر را گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۹ - شراب خواسته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.