۴۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۰

تو جان و جهانی کَریما مرا
چه جان و جهان از کجا تا کجا؟

که جانْ خود چه باشد بَرِ عاشقان؟
جهانْ خود چه باشد بَرِ اولیا؟

نه بر پُشتِ گاوی‌ست جُمله زمین
که در مَرغزارِ تو دارد چَرا

در آن کاروانی که کُلِّ زمین
یکی گاوبارست و تو رَهنما

در انبارِ فَضْلِ تو بس دانه‌هاست
که آن نَشْکَند زیرِ هفت آسیا

تو در چَشمْ نَقّاش و پنهان زِ چَشم
زِهی چَشم بَند و زِهی سیمیا

تو را عالَمی غیرِ هجده هزار
زِهی کیمیا و زِهی کِبْریا

یکی بیتِ دیگر بَرین قافیه
بگویم بلی، وام دارم تو را

که نَگْزارَد این وام را جُز فقیر
که فقرست دریایِ دُرِّ وَفا

غَنی از بَخیلی غَنی مانده است
فقیر از سَخاوت، فقیر از سَخا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.