۶۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۲

چو عشق را تو ندانی بِپُرس از شب‌ها
بِپُرس از رُخِ زَرد و زِ خُشکیِ لب‌ها

چُنان که آبْ حِکایَت کُند زِ اَخْتَر و ماه
زِ عَقل و روح حِکایَت کنند قالَب‌ها

هزار گونه اَدَب جان زِ عشق آموزد
که آن اَدَب نَتَوان یافتن زِ مَکْتَب‌ها

میانِ صَد کَسْ عاشق چُنان پدید بُوَد
که بر فَلَکْ مَهِ تابانْ میان کوکَب‌ها

خِرَد نداند و حیران شود زِ مَذهبِ عشق
اگر چه واقِف باشد زِ جُمله مَذهَب‌ها

خَضِردلی که زِ آبِ حَیاتِ عشق چَشید
کَساد شُد بَرِ آن کَس زُلالِ مَشرَب‌ها

به باغْ رَنْجه مَشو، در درونِ عاشق بین
دِمَشق و غوطه و گُلْزارها و نَیْرَب‌ها

دِمَشق چه، که بهشتی پُر از فرشته و حور
عُقولْ خیره دَران چهره‌ها و غَبْغَب‌ها

نه از نَبیذِ لَذیذَش شکوفه‌ها و خُمار
نه از حَلاوتِ حَلْواشْ دُمَّل و تَب‌ها

زِ شاه تا به گدا در کَشاکَشِ طَمَع اَند
به عشقْ باز رَهَد جانْ زِ طَمْع و مَطْلَب‌ها

چه فَخْر باشد مَر عشق را زِ مُشتریان؟
چه پُشت باشد مَر شیر را زِ ثَعْلَب‌ها؟

فَرازِ نَخْلِ جَهانْ پُخته‌یی نمی‌یابم
که کُنْد شُد همه دَندانَم از مُذَنَّب‌ها

به پَرِّ عشق بِپَر در هوا و بر گَردون
چو آفتابْ مُنَزَّه زِ جُمله مَرکَب‌ها

نه وحشتی دلِ عُشّاق را چو مُفْرَدها
نه خوفِ قَطْع و جُدایی‌ست چون مُرکَّب‌ها

عِنایَتَش بِگُزیده‌ست از پِیِ جان‌ها
مُسَبِّبَش بِخَریده‌ست از مُسَبَّب‌ها

وَکیلِ عشق دَرآمَد به صَدْرِ قاضیِ کاب
که تا دِلَش بِرَمَد از قَضا و از گَب‌ها

زِهی جهان و زِهی نَظْمِ نادر و ترتیب
هزار شور دَراَفْکَند در مُرتَّب‌ها

گدایِ عشق شِمُر هر چه در جهان طَرَبی ست
که عشق چون زَرِ کان است و آن مُذَهَّب‌ها

سَلَبْتَ قَلْبِیَ یا عِشْقُ خُدْعَهً وَدَهًا
کَذَبْتُ حاشا لکِنْ مَلاحَهً وَ بَها

اُریدُ ذِکْرَکَ یا عِشْقُ شاکِرًا لکِنْ
وَ لِهْتُ فِیکَ وَ شَوَّشْتَ فِکْرَتی وَ بها

به صد هزار لُغَت گَر مَدیحِ عشق کُنم
فُزون‌تَر است جَمالَش زِ جُمله‌یْ دَب‌ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.