۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲ - کتاب و کلاهی نزد بزرگی داشت در تقاضای آن گوید

به کلاهی بزرگ کرد مرا
آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد

آنکه آب کلاهداری چرخ
آب دستار خواجگیش ببرد

هر که پیشش کمر به خدمت بست
بر کله گوشهٔ زمانه سپرد

... در زهرهٔ سپهر نمود
تا کلاهه بخورد و لب بسترد

پس چو از قلهٔ‌المبالاتش
پس از آن کس مرا به کس نشمرد

دست از صحبتم چنان بکشید
پای بر فرق من چنان بفشرد

که نه محرم شدم به شادی و غم
نه حریف آمدم به صافی و درد

گفتم آن را کله چگونم نهم
که کلاهی ببایدش زد و برد

خیز پیرا که راه ما غلط است
به سر راه باز گرد چو کرد

آن جوان بخت را بپرس و بگوی
که سفینه بده کلاه بمرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳ - خواجه شمس انوری را پوستینی وعده کرده و در فرستادن آن تاخیر نموده بود این قطعه در تهدید وی گفته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.