۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱

مرا تو گوش گرفتی، هَمی‌کَشی به کجا؟
بگو که در دلِ تو چیست؟ چیست عَزْمْ تو را؟

چه دیگْ پُخته‌یی از بَهر من عزیزا دوش؟
خدایْ دانَد تا چیست عشق را سودا

چو گوشِ چَرخ و زمین و ستاره در کَفِ توست
کجا رَوَند؟ همان جا که گفته‌یی که بیا

مرا دو گوش گرفتیّ و جُمله را یک گوش
که می‌زَنَم ز بُنِ هر دو گوشْ طالَ بَقا

غُلامْ پیر شود، خواجه‌اَش کُند آزاد
چو پیر گشتم، از آغازْ بَنده کرد مرا

نه کودکان به قیامَت سپیدمو خیزند؟
نقیامَتِ تو سِیَه موی کرد پیران را

چو مُرده زنده کُنی، پیر را جوانْ سازی
خَموش کردم و مشغول می‌شَوَم به دُعا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.