۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم
کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت
در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست

بالله به نان و نمک او که جهان نیز
جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵ - مطایبه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.