۵۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴

سَر به گریبان دَر است، صوفی اسرار را
تا چه بَرآرَد زِ غَیب، عاقِبَتِ کار را

میْ که به خُمِّ حَق است، رازِ دِلَش مُطْلَق است
لیک بَرو هم دِق است، عاشقِ بیدار را

آبْ چو خاکی بُدِه، باد درآتش شده
عشق به هم بَرزَده، خیمهٔ این چار را

عشق که چادرکَشان، در پِیِ آن سَرخوشان
بر فَلَکِ بی نشان، نور دَهَد نار را

حَلقهٔ این دَر مَزَن، لافِ قَلَنْدَر مَزَن
مُرغ نه‌یی، پَر مَزَن، قیر مَگو قار را

حرفِ مرا گوش کُن، بادهٔ جانْ نوش کُن
بی‌خود و بیهوش کُن، خاطِرِ هُشیار را

پیش زِ نفی وجود، خانهٔ خَمّار بود
قبلهٔ خود ساز زود، آن دَر و دیوار را

مَست شود نیک مَست، از می جامِ اَلَسْت
پُر کُن از میْ پَرَست، خانهٔ خَمّار را

دادِ خداوندِ دین شَمسِ حَق است این، بِبین
ای شُده تبریزْچین، آن رُخِ گُلْنار را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.