۳۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه کردی به کوه و دشت گشت

در بهار و دی به سالی یک دو بار
آمدی در قلب شهر از طرف دشت

گفت ای آنان که تان آماده بود
گاه قرب و بعد این زرینه طشت

توزی و کتان به گرما پنج و شش
قندز و قاقم به سرما هفت و هشت

گر شما را بانوایی بد چه شد؟
ور که ما را بینوایی بد چه گشت؟

راحت هستی و رنج نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.