۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹

گَر تو عودی سویِ این مِجْمَر بیا
وَرْ بِرانَنْدَت زِ بام، از دَر بیا

یوسُفی از چاه و زندانْ چاره نیست
سویِ زَهرِ قَهر، چون شِکَّر بیا

گُفتَنَت اَلله اَکْبَر رَسمی است
گَر تو آنِ اَکبَری، اَکبَر بیا

چون میِ اَحْمَر سَگان هم می‌خورَند
گَر تو شیری، چون میِ اَحْمَر بیا

زَر چه جویی؟ مِسِّ خود را زَر بِساز
گَر نباشد زَر، تو سیمین بَر بیا

اَغْنیا خُشک و فقیرانْ چَشمْ تَر
عاشقا بی‌شکلِ خُشک و تَر بیا

گَر صِفَت‌هایِ مَلَک را مَحرَمی
چون مَلَک بی‌ماده و بی‌نَر بیا

وَرْ صِفاتِ دل گرفتی در سَفَر
هَمچو دلْ بی‌پا بیا، بی‌سَر بیا

چون لَبِ لَعْلَش صَلایی می‌دَهَد
گَر نه‌یی چون خاره و مَرمَر بیا

چون زِ شَمسُ الدّین جهان پُرنور شُد
سویِ تبریز آ دِلا بر سَر بیا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.