۴۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹

رو تُرُش کُن که همه روتُرُشانَنْد این جا
کورشو تا نَخوری از کَفِ هر کور عَصا

لَنگ رو چون که دَرین کویْ همه لَنْگانَنْد
لَته بر پایْ بِپیچ و کَژ و مَژ کُن سَر و پا

زَعفَران بر رُخِ خود مال اگر مَه رویی
رویِ خوب اَرْ بِنِمایی بِخوری زَخمِ قَفا

آیِنِه زیرِ بَغَل زَن چو بِبینی زشتی
وَرْنه بَدنام کُنی آیِنِه را ای مولا

تا که هُشیاری و با خویش مُدارا می‌کُن
چون که سَرمَست شُدی هر چه که بادا بادا

ساغَری چند بِخور از کَفِ ساقیِّ وِصال
چون که بر کار شُدی بَرجِه و در رَقْص دَرآ

گِرِد آن نُقطه چو پَرگار هَمی‌زَن چَرخی
این چُنین چَرخ فَریضه‌ست چُنین دایره را

بازگو آنچه بِگُفتی که فراموشَم شُد
سَلَّمَ اللّهُ عَلَیْک ای مَهْ و مَهْ پارهٔ ما

سَلَّمَ اللّهُ عَلَیْک ای همه ایّامِ تو خوش
سَلَّمَ اللّهُ عَلَیْک ای دَمِ یُحْیِی الْمَوْتی

چَشمِ بَد دور از آن رو که چون بِرْبود دلی
هیچ سودش نکُند چاره و لا حَولَ وَ لا

ما به دَریوزهٔ حُسنِ تو زِ دور آمده‌ایم
ماه را از رُخِ پُرنور بُوَد جود و سَخا

ماه بِشْنود دُعایِ من و کَف‌ها بَرداشت
پیشِ ماهِ تو و می‌گفت مرا نیز مَها

مَهْ و خورشید و فَلَک‌ها و مَعانیّ و عُقول
سویِ ما مُحتَشَمانَنْد و به سویِ تو گدا

غَیرتَت لب بِگَزید و به دِلَم گفت خَموش
دلِ من تَن زد و بِنْشَست و بِیَفکَند لِوا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.