۳۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۹

هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم
هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم

از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم
وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم

چندین هزار نافهٔ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یک‌دم بسوختم

بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی
کردم به جهد با هم و در هم بسوختم

هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد
از شعله‌های آه دمادم بسوختم

گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم

از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
کز دود مهره در سر ارقم بسوختم

نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم

دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم

هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل
کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.