۵۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴

دیده حاصل کُن دِلا آن گَهْ بِبین تبریز را
بی بَصیرت کِی توان دیدن، چُنین تبریز را؟

هر چه بر اَفْلاکِ روحانی‌ست از بَهرِ شَرَف
می‌نَهَد بر خاکْ پنهانی جَبین تبریز را

پا نَهادی بر فَلَک از کِبْر و نَخوَت بی‌دِرَنگ
گَر به چَشمِ سِرّ بِدیدَسْتی زمین تبریز را

روحِ حیوانی تو را و عقلْ شب کوری دِگَر
با همین دیده دِلا بینی همین تبریز را؟

تو اگر اوصاف خواهی هست فِردوسِ بَرین
از صَفا و نورِ سِرّ بَنده‌یْ کمین تبریز را

نَفْسِ تو عِجْلِ سَمین و تو مثالِ سامِری
چون شِناسَد دیدهٔ عِجْلِ سَمین تبریز را؟

هَمچو دریایی‌ست تبریز از جواهر وَزْ دُرَرَ
چَشمْ در، نایَد دو صد دُرِّ ثَمین تبریز را

گَر بدان افلاک، کین افلاک گَردان است ازآن
وافُروشی، هست بر جانَت غَبین تبریز را

گَر نه جِسْمَسْتی، تو را من گُفتَمی بَهرِ مِثال
جوهَرین یا از زُمرّد یا زَرین تبریز را

چون همه روحانیانِ روحِ قُدسی عاجِزَند
چون بدانی تو بدین رایِ رَزین تبریز را؟

چون درختی را نبینی مُرغ کِی بینی بَرو؟
پس چه گویم با تو جانِ جانِ این تبریز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.