۳۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶ - در عزلت

شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است

خون ز رگ آرزو براندم و زین روی
رفت ز من آن تبی کز آتش آز است

بر قد همت قبای عزله بریدم
گرچه به بالای روزگار دراز است

تا کی جوئی طراز آستی من
نیست مرا آستین چه جای طراز است

دور فلک را به گرد من نرسد وهم
گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است

من به صفت کدخدای حجرهٔ رازم
شکل فلک چیست حلقهٔ در راز است

دهر نه جای من است بگذرم از وی
مسکن زاغان نه آشیانهٔ باز است

از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است

آقچهٔ زر گر هزار سال بماند
عاقبتش جای هم دهانه گاز است

خواه ظلم پاش خواه نور گزین پس
دیدهٔ خاقانی از زمانه فراز است

کار من آن به که این و آن نه طرازند
کانکه مرا آفرید کار طراز است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷ - در موعظه و نصیحت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.