۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳ - وله ایضا

سلطان محمد آن شمع کز پرتو وجودش
گردیده بود گردون محفل فروز دنیا

در صفحهٔ رخش بود رنگ صلاح ظاهر
وز مطلع جبینش نور فلاح پیدا

از بی وفائی عمر ناگه چو رخت بر بست
وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا

جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر
وز آه و گریه بردند آرام پیر و برنا

چون ساختم ازیشان تاریخ رحلت او
گفتند شد مسافر سلطان محمد ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.