۳۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست
گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست

یافتم در بی‌قراری مرکزی کز راه دین
جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست

یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان
کاندران بازار خوی خواجه را بازار نیست

در سرای ضرب او الا به نام شاه عقل
بر جمال چهرهٔ آزادگان دینار نیست

بر گل حکمت شنوده باده گلگون حکم
گاه اسراف خماری بر گلی کش خار نیست

زیر این موکب گذر کن بر جهان کز روی حکم
جز به شمشیر نبوت کس برو سالار نیست

واندر آن موکب سوارانند کاندر رزمشان
رستم و اسفندیار و زال را مقدار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.