۸۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله ی من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه ی راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه ی اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم
افسانه ی این بی سر و ته قصه ی واهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷ - ماه هنرپیشه
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹ - جمال بقیت اللهی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.