۶۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸ - انتظار فرج

ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو

لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو

کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو

ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو

شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو

من روی دل به کعبه کوی تو داشتم
کآمد ندای غیب که این است راه تو

یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو

آئینه سازمت همه چشمه سارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو

بعد از نوای خواجه شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله سیم سه گاه تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷ - یاد قدیم
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹ - بمانیم که چه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.