۵۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲ - شاعر افسانه

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه ی کاشانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

از جوش و خروش خم وخم خانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خم خانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱ - غزل یا لغز
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.