۴۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶ - نگین گم شده

گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم شرط است من نباشم

ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
چاکم بود گریبان گر در کفن نباشم

عهدی که رشته آن با اشک تاب دادی
زلف تو خود بگوید من دل شکن نباشم

اکنون که شمع جمعی دودم به سر رود به
تا چشم رشک و غیرت در انجمن نباشم

بی چون تو همزبانی من در وطن غریبم
گر باید این غریبی گو در وطن نباشم

با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تن نباشم

بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان
گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم

بیگانه بود یار و بگرفت خوی اغیار
من نیز شهریاراجز خویشتن نباشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵ - چه میکشم
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷ - دیگجوش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.