۹۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد

شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد

هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
که ما را سینه ی آتشفشان آتشفشانی کرد

چه بود ار باز می گشتی به روز من توانائی
که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد

جوانی کردن ای دل شیوه ی جانانه بود اما
جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد

جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد

جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید
که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰ - شتاب شباب
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲ - طغرای امان
نظرها و حاشیه ها
Avatar نقش کاربری
پریسا امینیان
۱۴۰۲/۱/۱۳ ۱۹:۳۳

شهریار شعر دیگه این با همین مضامین دارد جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

مریم
۱۳۹۹/۸/۲۷ ۱۱:۳۲

معنی متن ها نیست؟؟؟؟

گوهرین: با سلام و احترام. متاسفانه در حال حاضر توانایی نوشتن شرح و تفسیر بر آثار را نداریم.