۴۶۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵ - چراغ هدایت

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست

دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بس که باغ طبیعت پرآفتست ای دوست

مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمت است ای دوست

عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبتست ای دوست

به کام دشمن دون دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست

فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیاب طبیعت به نوبت است ای دوست

بیا که پرده ی پاییز خاطرات انگیز
گشوده اند و عجب لوح عبرت است ای دوست

مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست

گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست

به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴ - سپاه من
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بی‌خبر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.