۸۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹ - دیدار آشنا

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است

دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است

این برگهای زرد چمن نامه های اوست
وین بادهای سرد خزان پیک راهش است

در گوشه های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است

من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸ - خودپرستی خداپرستی
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰ - بر سر خاک ایرج
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.