۵۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت

ای چشم خمارین تو و افسانه ی نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت

گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه ی رازت

در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده ی انصاف، ندیدیم ترازت

شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم دل درویش نوازت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶ - مرغ زخمی
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸ - خودپرستی خداپرستی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.